سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق در این نزدیکی

موضوع وبلاگ : مطالب عشقی و غیر عشقی و ازاد ... نظر یادتون نره ها ...! ...! ...!


اول بگم که همه اسما مستعارن این م داستانه منه...بهناز...

چند وقتی بود که دوست صمیمیم از یه پسری خوشش میومد..به
اسم میکائیل پسره اصلأ پسر خوبی نبود و با همه بود به جز دوستم فاطمه دوست میشد....
فاطمه همه اینارو میدونست اما بیخیالش نمیشد... منم همون موقه ها با چند تا از فامیلامون
حرف میزدم... دختری نبودم که عاشق بشم.. با هر کسی حرف میزدم راحت میتونستم ازش جدا
شمو ابراز علاقه ای هم نمیکردم....

تا اینکه چند باره به خاطر دوستم با میکائیل حرف زدم..
میکائیل تقریبأ یه چیزایی از من میدونستو همیشه اونارو به رخم میکشید.. اما منم ازاونجایی
که خیلی گستاخ بودم همیشه یه جوابی داشتم که بدم و خوردش کنم!

کم کم با میکائیل صمیمی شدیم.. مثل دوتا دوست.. اما من
واقعأ ازش بدم میومدو میگفتم همه دخترایی که باهاش رابطه دارن احمقن... همون موقه ها
فامیلمون که باهاش حرف میزدم با یه دختری دوست شدو من بدجور بهم ریختم اما اصلأ بروز
نمیدادم...

هر وقت میرفتم بیرون میکائیل بهم اس ام اس میداد و زنگ
میزد.. یه روزی اونم باهام درد دل کردو گفت قبل فاطمه با دختری نبوده... به خاطر فاطمه
و چندتا از دوستا بدش اینجوری شده...

بهم پیشنهاد دادو گفت نمیذاره کسی بفهمه.. نمیتونستم
قبول کنم.. اخه فاطمه دوست صمیمیم بود... ولی قانعم کرد که هیچوقت به فاطمه علاقه نداشته...

بازم قبول نکردم.. چند وقت فقط مث دوتا دوست بودیم..

تا یه روز بعد ا ظهر وقتی از کلاس زبان برگشتم بهم زنگ
زد و گفت یا با هم دوست شیم یا دیگه زنگ نزنیم....

منم گفتم دوست میشم دیگه.. من که علاقه ای بهش ندارم!!
لا أقل یه همدم میشه واسم...

یکی دو ماه همینجوری گذشتو اون هرروز بهم میگفت دوستم
داره.. یه بار باباش فهمید... منو میشناخت.. به میکائیل گفته بود با بهناز دوستی....
میکائیل گفته بود نه... وقتی به من گفت عصبانی شدم گفتم مگه قرار نبود کسی نفهمه چرا
سوتی دادی؟؟ گفتم دیگه تمومه و بهم زنگ نمیزنیم.. کلی خواهش التماس کرد.. زنگ زدو اس
دادو من باز قبول کردم..

کم کم داشت ازش خوشم میومد...قرار بود فقط باهم باشیمو
کس دیگه ای رو تو زندگیمون راه ندیم.. قبول کرد.. اما بعد یه هفته فهمیدم ب دوست دختر
قبلیش که یه ....رزه بوده زنگ زده.. عصبی شدم خواستم تموم کنم.. واسم توضیح داد که
واسه چی بوده و قانع شدم..

بعد 2.3 ماه رابطمون خیلی خوب شد...تنها کسی بود که نمیذاشت
ازش دور شم...دوس داشتنشو حس میکردم..

ادامه مطلب کلیک کن



[ جمعه 92/4/7 ] [ 8:22 عصر ] [ عرفان ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه