سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عشق در این نزدیکی

موضوع وبلاگ : مطالب عشقی و غیر عشقی و ازاد ... نظر یادتون نره ها ...! ...! ...!

سال سوم راهنمایی بودم شاگرد اول کلاس توی یه محله ای زندگی میکردم

 که همه همدیگه رو میشناختن.پدربزرگم یه مغازه ی کوچیک داشت من غروبا

 میرفتم پیشش.جوونای محل اکثرا تو کوچه میومدن.چند روزی میشد هربار که

میرفتم دم مغازه چشام ب یه آقا پسری میفتاد که خیلی قیافه آرومی داشت

ازش خوشم اومده بود اما نمیشناختمش دیگه دلو زدم ب دریا و از پدربزرگم

پرسیدم که اون کیه؟اونم گفت اسمش حسین.وضع مالی خوبی ندارن و...

خیلی خوشم اومده بود ازش هربار که از مدرسه تعطیل میشدم 


ادامه مطلب کلیک کن گلم



[ جمعه 92/4/7 ] [ 8:22 عصر ] [ عرفان ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه